2777
2789
عنوان

داستان زندگی نفس❌️واقعی❌️

4312 بازدید | 125 پست

عزیزان لایک کنین بفهمم هستین 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹






داستان زندگیمو به این امید تعریف میکنم که شاید بخت باهام یار باشه وحرفام به دست‌خونوادم برسه و متوجه بشن اگر من به این روز نشستم تمام مقصر من نبودم،اوناهم باعث بدبختی خودشون و من شدن،داستان زندگیم از اون داستاناس که میتونه هم درس عبرت باشه برای خانواده ها و هم بچه ها،تاوان حماقتها و اشتباهاتمونوبدجور پس دادیم بطوری که حتی جا برای جبرانش باقی نمونده حتما بخونیدعزیزان دل.🌹

و دوید و افتاد .اما بلند شد؛ باید می رسید!                       تا ایچه هم وا قین سِره اومایمَه‌ ‌ ‌   ‌یه جایی تو بچگیامون واسه آخرین بار رفتیم تو کوچه و با دوستامون بازی کردیم بدون اینکه بدونیم آخرین بار بوده...:) ما که تقصیری نداشتیم جز آرزو های بزرگ🖤  

ببین من یه پیشنهاد بهت بدم؟ خودم وقتی انجامش دادم توی زندگیم معجزه کرد.

قبل از هر تصمیمی چند دقیقه وقت بزار و برو کاملاً رایگان تست روانشناسی DMB مادران رو بزن. از جواب تست سوپرایز می شی، کلی از مشکلاتت می فهمی و راه حل می گیری.

تازه بعدش بازم بدون هیچ هزینه ای می تونی از مشاوره تلفنی با متخصص استفاده کنی و راهنمایی بگیری.

لینک 100% رایگان تست DMB

بذار عزیزم بعدا میام میخونم

باز باران با ترانه   با گوهر های فراوان.  می خورد بر بام خانه  یادم آرد روز باران  گردش یک روز دیرین   خوب و شیرین   توی جنگل های گیلان   کودکی ده ساله بودم   نرم و نازک   چست و چابک   با دو پای کودکانه   می دویدم همچو آهو   می پریدم از سر جو   دور میگشتم ز خانه   می شنیدم از پرنده   از لب باد وزنده   داستان های نهانی   راز های زندگانی   برق چون شمشیر بران   پاره میکرد ابر ها را   تندر دیوانه غران   مشت میزد ابر ها را   جنگل از باد گریزان   چرخ ها میزد چو دریا   دانه های گرد باران   پهن میگشتند هرجا   بس گوارا بود باران   به چه زیبا بود باران   می شنیدم اندر این گوهر فشانی   رازهای جاودانی   بشنو از من کودک من   پیش چشم مرد فردا   زندگانی خواه تیره خواه روشن   هست زیبا   هست زیبا   هست زیبا

@شبعنم‍ 

@گلبرگ_نیلوفر‍ 

@نفیسه1385‍ 

@jsjeueueue‍ 

@1382teach‍ 

و دوید و افتاد .اما بلند شد؛ باید می رسید!                       تا ایچه هم وا قین سِره اومایمَه‌ ‌ ‌   ‌یه جایی تو بچگیامون واسه آخرین بار رفتیم تو کوچه و با دوستامون بازی کردیم بدون اینکه بدونیم آخرین بار بوده...:) ما که تقصیری نداشتیم جز آرزو های بزرگ🖤  

قسمت ۱

اسمم نفسه و دختر یکی یدونه و لوس و مغرور و از خود راضی یک خانواده هفت نفره،پدرم عشق دختر بود برعکس هم نسلیاش که ولع داشتن پسر داشته باشن،بقول خودش پنج تا پسر پس انداخت تا به دختر برسه که خدا بالاخره منو بعد پنج تا پسر بهش داد،میگن روز تولد انقدر ذوق کرده بود که دو تا گوسفند قربونی میکنه و یه سرویس طلای خیییییلی گرون برای مامانم می خره،پدر اوضاع مالیش خیلی خوب بود برای همین من تو رفاه کامل بودم و بقولی مثل ریگ پول خرج می کردم،که ای کاش نداشت و ای کاش همیشه سر گرسنه زمین می زاشتم ولی سرنوشتم این نمیشد،پدر سه تا کامیون ترانزیت داشت،پنج تا کامیونم داشت که تو همین ایران کار می کردن که خودش روشون کار نمی کرد و فقط راننده هاشو مدیریت میکرد،دو تاشون نفت کش بودن که اجارشون داده بود به شرکت نفت و ماهیانه براش اون زمان ماهی چهارمیلیون درآمد داشت ولی پدرم تا می تونست از برادرام کار می کشید،برعکس من که تو پر قو بزرگ شده بودم و همین باعث شده بود که تشنه به خونم بشن،منم از روی لجبازی و بدجنسی تا می تونستم لجشونو در می اوردم و اون بندگان خدا هم از ترسشون فقط نگاهم میکردن و مثل شیر زخمی منتظر بودن ازم خطایی سر بزنه که منم با حماقت و نفهمیم این گاف بزرگو دستشون دادم،داستان من از سال اول دبیرستان شروع شد اوج غرور و حماقت های هر نوجوان.برای رفتن به مدرسه بابام برام سرویس گرفته بود،راننده منو تا مدرسه می برد و برم می گردوند دوستامو که می دیدم از هیجانات تو راه مدرسه تعریف می کردن منم حسودیم میشدو دوست داشتم منم تجربه کنم هر چی غر زدم و نق زدم و گریه کردم بابام راضی نمی شد که سرویس مدرسمو لغو کنه،منم از اونجا که عادت کرده بودم هرچی که می خوام باید به دست بیارم به رانندم تهمت زدم،یه روز با گریه و آه وناله به بابام گفتم تو مسیر مدرسه راننده برام جوک و حرفای بی تربیتی می زنه

و دوید و افتاد .اما بلند شد؛ باید می رسید!                       تا ایچه هم وا قین سِره اومایمَه‌ ‌ ‌   ‌یه جایی تو بچگیامون واسه آخرین بار رفتیم تو کوچه و با دوستامون بازی کردیم بدون اینکه بدونیم آخرین بار بوده...:) ما که تقصیری نداشتیم جز آرزو های بزرگ🖤  

@هانی۱۲۳سابق‍ 

@gozell_chirkin‍ 

@قاصدک_خانمی‍ 

@۶۶مهر‍ 

@khodam_nistam‍ 


و دوید و افتاد .اما بلند شد؛ باید می رسید!                       تا ایچه هم وا قین سِره اومایمَه‌ ‌ ‌   ‌یه جایی تو بچگیامون واسه آخرین بار رفتیم تو کوچه و با دوستامون بازی کردیم بدون اینکه بدونیم آخرین بار بوده...:) ما که تقصیری نداشتیم جز آرزو های بزرگ🖤  

قسمت ۲

و می خواد بام شوخیای زشت کنه که خدا از سر تقصیراتم بگذره بنده خدا حتی یک بارم از آینه وسط ماشین نگاهم نکرده بود من به بدترین شکل ممکن از نون خوردن انداختمش و بعد از اون بابام هر سری یکی از برادرامومامور رفتو آمدم کرد و از اونجایی که برادرام چشم دیدن منو نداشتن و میدیدن منم انگار بدم نمیاد اونا همراهم نباشن به دروغ به بابام می گفتن رسوندیمش منم حرفاشونو تایید می کردم،روزهاگذشت و تومسیر مدرسه با کاوه آشنا شدم اولین دوست پسرم بود،کلی هیجان داشتم رابطه خوبی داشتیم کاوه یه دوست ایده آل بود مهربون و صمیمی کلی باهاش بهم خوش می گذشت شاید خوبی کاوه بود که باعث شد فکر کنم تمام دوست پسرا خوبن و می تونم به همشون اعتماد کنم و منم که مطابق عادت از هر چیزی زیادشو میخواستم به کم قانع نبودم تا اینکه تابستون شد من اون زمان تلفن همراه داشتم ولی کاوه نداشت برای همین ارتباطمون قطع شد،کاش کاوه باهام تا آخر می موند و هیچ وقت با داریوش آشنا نشده بودم برعکس کاوه که روم غیرت داشت انگار واقعا دوستم داشت داریوش فقط ادای دوست داشتنو در می اورد،سال دوم دبیرستان بودم یه روز داشتم می رفتم مدرسه که سنگینی نگاهی رو روی خودم حس کردم نگاهی اطرافم انداختم کسی نبود،پس این حس چی بود؟داشتم دورو اطرافمو نگاه می کردم که داریوش شیشه پرایدشو داد پایین گفت سلام خانم خوبی مدرسه ... از کدوم طرفه؟ بش آدرس دادم که یهو بم گفت روپوش همون مدرسس،میخوای هم تو رو برسونم هم به آدرسم برسم؟منم از خدا خواسته دو هفته از مدارس گذشته بود از دوستی خبری نبود که قبول کردم..

و دوید و افتاد .اما بلند شد؛ باید می رسید!                       تا ایچه هم وا قین سِره اومایمَه‌ ‌ ‌   ‌یه جایی تو بچگیامون واسه آخرین بار رفتیم تو کوچه و با دوستامون بازی کردیم بدون اینکه بدونیم آخرین بار بوده...:) ما که تقصیری نداشتیم جز آرزو های بزرگ🖤  

قسمت ۳

رفتم سوار شدم داریوش با شوخ طبعی گفت خواستی یکم ناز کنی بعد سوار شی،خنده بلندی سر دادم بش گفتم از این جور لوس بازیا خوشم نمیاد من عجولم یهو میرم سر اصل مطلب این دفعه نوبت اون بود بلند بخنده بعد کلی خنده آروم خودشو نزدیک گوشم کرد گفت پس برم سر اصل مطلب و چشمکی زد.بش گفتم برو گفت بت دروغ گفتم دو روزه دنبالتم به عشق در یک نگاه اعتقاد داری؟جوابی ندادم که خودش ادامه داد من دارم،دو روز پیش دیدمت و ی دل نه صد دل گرفتارت شدم ناز دونه،حرفاش قل قلکم می داد،جنس حرفاش خیلی لطیف بود،تو اوج غرور بود و اول حس جنسی پیش خودم گفتم انگاراین از کاوه بهتره،حتما عاشقتره که اینجوری میگه تو عالم خودم بودم که دستشو کشید روی گونم خودمو عقب کشیدم،بش گفتم بس کن زود پسر خاله میشی،دیرم شده باید برم می خواستم در ماشینو باز کنم که دستمو گرفت و گفت غلامت مرده که بخوای پیاده بری؟درضمن نبینم پسر خاله هات بت دست بزنن ها،بش گفتم یعنی چی گفت خودت گفتی..

و دوید و افتاد .اما بلند شد؛ باید می رسید!                       تا ایچه هم وا قین سِره اومایمَه‌ ‌ ‌   ‌یه جایی تو بچگیامون واسه آخرین بار رفتیم تو کوچه و با دوستامون بازی کردیم بدون اینکه بدونیم آخرین بار بوده...:) ما که تقصیری نداشتیم جز آرزو های بزرگ🖤  

@زهراxزهرا1374‍ 

@1362bahar‍ 

@پیتزاویژه‍ 

@nazgol69amirabas‍ 

@کاترین_پیرس‍ 

و دوید و افتاد .اما بلند شد؛ باید می رسید!                       تا ایچه هم وا قین سِره اومایمَه‌ ‌ ‌   ‌یه جایی تو بچگیامون واسه آخرین بار رفتیم تو کوچه و با دوستامون بازی کردیم بدون اینکه بدونیم آخرین بار بوده...:) ما که تقصیری نداشتیم جز آرزو های بزرگ🖤  

بچه ها کسی هست؟

و دوید و افتاد .اما بلند شد؛ باید می رسید!                       تا ایچه هم وا قین سِره اومایمَه‌ ‌ ‌   ‌یه جایی تو بچگیامون واسه آخرین بار رفتیم تو کوچه و با دوستامون بازی کردیم بدون اینکه بدونیم آخرین بار بوده...:) ما که تقصیری نداشتیم جز آرزو های بزرگ🖤  

@٩آذر٩٩هستم‍ 

@aroshida‍ 

@aafa‍ 

@رستا۹۹‍ 

@کاسیو_83‍ 

و دوید و افتاد .اما بلند شد؛ باید می رسید!                       تا ایچه هم وا قین سِره اومایمَه‌ ‌ ‌   ‌یه جایی تو بچگیامون واسه آخرین بار رفتیم تو کوچه و با دوستامون بازی کردیم بدون اینکه بدونیم آخرین بار بوده...:) ما که تقصیری نداشتیم جز آرزو های بزرگ🖤  

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز