عزیزم میدونی تو یه جمعی بودیم امروز یه بنده خدا از شهر دیگه اومده بود مهمون خونه ی مادرشوهرم
بعد مادرشوهرم اصلا به ایشون تعارف نکرد شام بمون خیلی بهش بی احترامی کرد
بنده خدا اونم اصلا نمیدونست کجا بره
منم گفتم تشریف بیارید خونه ی ما
از ته دلمم گفتم با اینکه خونمون داغون بود
بعد زن عموی همسرم دید من زیاد اصرار کردم امشب اون شام دعوت کرد
بعد من خنگول تو رودروایسی به همه ی جمع گفتم فردا همه دعوتید شام خونمون
خخخخخ اونا ام از خدا خواسته همه با سر قبول کردن
این شد از مهمونی ۲۵نفره من😅
حالا چه خاکی به سرم بریزم
چطور آبرو داری کنم
اما بخدا حس خوب دارم از اینکه اون ادم احساس ارزشمندی کرد