خیلیاتون داستان زندگی منو میدونید . امشب خیلی حرف زدیم با شوهرم . هنوز از تصمیمم بهش چیزی نگفتم
من ۲۷ سالمه . ارشد خوندم . بعدش شاغل شدم . با این ک عاشق این بودم تا دکتری ادامه بدم و هرگز از درس خوندن سیر نمیشدم . تازه یک سال و نیمه شاغل شدم و خیلی برام اهمیت داره پیشرفت تو کارم و خیلی دارم براش تلاش میکنم
بخاطر شرایط کاری ۵ سال اول رو نمیتونم ادامه تحصیل بدم . این قانون کار ماست . دوست داشتم این مدت رو برای کارم وقت بذارم و بعد ک زمانش رسید با آمادگی کامل آزمون دکتری شرکت کنم . هنوزم درسام رو میخونم و تست میزنم
۴ ساله ازدواج کردیم شوهرم عاشق بچه است. دوران نامزدی و ازدواج همزمان شد با دوره ارشد و بعدم آزمون استخدامی من . شوهرمم خیلی همراهیم کرده خیلی زیاد . با حمایت های مالی و عاطفی اون بود ک من به اینجا رسیدم
بعد از عید اقدام کردیم برای بچه . اوایل تابستون بود من متوجه خیانتش با دوست دختر سابقش شدم . خودش اعتراف کرد . من دوران وحشتناکی رو از نظر روحی گذروندم و تا مدت ها پیش تراپیست میرفتم