اصلا سبزی بلد نیست خورد کنه من باید خورشتی با سبزی خورد کن خورد کنم و دسته بندی کنم و بچینم تو فریزر
الان که سبزی خورد کن مون خراب شده با دست اشی و خورشتی خورد میکنم بسته بندی میکنم میچینم تو یخچال
گوشت هارو من باید دسته بندی کنم و بچینم
عروسی میریم موقع لباس عوض کردن همه لباساشو در میاره میریزه وسط اتاق پرو ،و میره من باید جمع کنم تا کنم بچینم تو چمدون بعد خودم لباس عوض کنم ،یه لباسی چیزی میخواد نمیتونه پیدا کنه من باید پیدا کنم بدم دستش
گاز رو من باید پاک کنم خودش بلد نیست
میز و تلویزیون خونه رو بلد نیست ،کور بشم اگر دروغ بگم یکبار خونه نبودم اصلا بلد نبود تمیز کنه بیشتر کثیف کرده بود
جارو برقی رو که اصلا نمیزنه ولی اگر بخواد بزنه میزنه به برق و جارو میکنه دیگه درش نمیاره میندازتش همونجا من میام جمعش میکنم میذارمش سرجاش
چادرشو بلد نیست کش بذاره من واسش میذارم
سفره رو غذا میخوریم جمع نمیکنه مثل یه دختر مجرد غذاشو میخوره و میکشه کنار اگر من نباشم فقط اون طرف سفره رو میندازه رو سفره یکبار جمع کرده بود کاشه ترشی رو پیچونده بود لای سفره من باید جمع کنم نگاه کنم هیچی وسط سفره نباشه و برش دارم
نگید تاحالا بزرگت کرده و همه این کار هارو برات کرده حالا تو باید بکنی نه عزیزان من از ۱۰ سالگی وضعم همینه از ۱۰ سالگی من شدم مادرش و اون شد دخترام چرا ؟؟چرا بلد نیست؟دخترای دیگه رو میبینم ماماناشون چقدر چیز میز یادشون میدن و هواشون رو دارن دلم سراسر حسرت میشه پس کی میشه پناه من؟کی میشه مادر من؟