پدرم که تمام امیدش منم
و تمام سرمایه اش منم و نمیدونه که من آدم انقدر خوبی
برای سرمایه گذاری نبودم من به زور زنده ام!
خستم از تلاش های که نمیتوانم کنم
خستم از هربار که میخوام شروع کنم و نمیتونم
خستم به اندازه تمام وقت هایی که شرمنده ام
شرمنده معلم، پدرم... و خودم.
گفتن پخته ای
گفتم متاسفانه زندگی به ما که رسید شعله اش رو زیاد کرد جزغاله شدم!
متاسفم برای خودم که انقدر بی مصرفم که با همین
درس خوندنم نمیتونم اون همه زحمات پدرم رو جبران کنم.
من با خودم جن.گ دارم نیمه ای از من که امید داره و میخاد زنده بمونه و هدف داره واسه آیندش و اون نیمه تاریک که نای هیچیو نداره من دوست ندارم که اون نیمه تاریک برنده این نبرد باشه اما متاسفانه زورش بیشتره چون مدت طولانی توی تاریکی بودم اون منو بیشتر درک میکنه اما من خسته شدم ازش کی فکر میکرد جوون ۱۵ ساله انقدر پیر باشه آره همینقدر ما دهه هشتادیا پیریم
از ۸۹ بگیر تا خود ۸۰ .