با دسته جاروبرقی داشت کتکم میزد
منم زورم نمیرسید نشستم رو زمین و داد زدم التماسش کردم نزنه ولی اون هی بیشتر منو کتک میزد
بیشعور از بچگی منو کتک میزنه دیگه نای ادامه دادن ندارم زنگ زدم به بابام و با تمام قدرتم گفتم بیان و نجاتم بدن از دست این ابلیس ، الانم با گریه دارم تایپ میکنم و از بدن درد دارم میمیرم ، کبود شدم
از قهقرای دلم نفرینش کردم