فردا تولد دخترمه ولی با شوهرم دو روزه که اصلا حرف نمیزنیم. حتی شامشم از بیرون میخره. مقصر هم خودشه منم عمرا بخوام برم برا آشتی، خلاصه حالا موندم چجوری برا دخترم تولد بگیرم. تو شهر غریبیم مهمون نداریم . حالا پیشنهادتون چیه که دخترمو خوشحال کنم؟ چون نمیتونم در حضور باباش براش تولد بگیرم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
فکر بچه رو بکنید به همسرتون هم حالا تلفنی پیامی خبر بدید خودتون تمام برنامه ها رو بچینید ایشون خودش همکاری میکنه
قربون دستت جانماز مارم آب بکش ... اگه چیزی از تفکرات و سبک زندگی من (نه اعتقاداتم) برات عجیب میاد یادت باشه این زندگی منه لزومی نداره قبولش کنی ، قضاوتش کنی ، مسخره اش کنی اما میتونی مخالفش باشی و با نهایت انسانیت از کنارش بگذری
میدونی الان این حرکت شوهرم از سر لجبازیه وگرنه مشکل خاصی نیست. حالا بخوام من برم سمتش بد عادت میشه.
بد عادت میشه ؟ بعد چندسال زندگی و داشتن بچه ؟ بد عادت میشه؟
قربون دستت جانماز مارم آب بکش ... اگه چیزی از تفکرات و سبک زندگی من (نه اعتقاداتم) برات عجیب میاد یادت باشه این زندگی منه لزومی نداره قبولش کنی ، قضاوتش کنی ، مسخره اش کنی اما میتونی مخالفش باشی و با نهایت انسانیت از کنارش بگذری
فلسفه قهر چیه وقتی در نهایت مجبورید اشتی کنید همون سرسنگینی کافیه زندگی مشترک هم من نمیرم اون نمیا ...
قهر به اون شکلی که شما فکر میکنید نیس، شوهرم ادعا کرد که من زیاد کار میکنم تو هیچ کاری نمیکنیو من به تو احتیاجی ندارم از بابت کار خونه. خلاصه برای اثبات ادعاش غذاشو خودش میخره میاره خونه. منم کاری باهاش ندارم فعلا چون میشناسمش خودش دو روز میخره آخرش خسته میشه. هدفم اینه که قدر نشناس نباشه. حالا مایی که شامم باهم نمیخوریم بهش بگم بیا تولد بگیریم برمیگرده میگه برو بابا تو هم دلت خوشه. کلا اهل تولدو این چیزا نیس برا همین منم خودمو کوچیک نمیکنم