با شوهر بی درک و پر توقع چیکار میکنین

مسئولیت های که مجبورم مثل خرید و کارهای دیگه میگم اما اگر نظری بدم کاری بخوام میشه شمشیر مقابل من و هر چی بشه خانواده اش در جریان قرار میگیرن و نظر اونا موثر تره 

الان همسر من فکر میکنه همه چی تمومه یجوری جلو همه میشینه تعریف میکنه انگار کل زندگی رو خودش میچرخونه من نشستم یجا چایی میخورم 

نمیدونم شاید حساسیت بیش از حد منه ولی خوب دلیلی نداشت اون حرف و با اون لحن بد بهم بگه و انتظار نداشته باشه من عصبی بشم کلا هر مسئله ای باشه همینه مقابل منه انگار من دشمنشم 

اوضاع متاسفانه بد شده از وقتی فهمیدم من اولویتش نیستم و اینکه اینهمه گذشت کردم و میکنم اخرش گفت وظیفت بوده 🥲