قبل آشنایی با همسرم اصلا خواستگار نداشتم یعنی یه مدتی زیاد بودن یهو کم شد بعدشم فقط آت آشغال بودن منم واقعا کم عقل بودم فک میکردم سنم زیاده دیگه کسی نیست یه نفر بود که از واسطه اینا فرستاده بود خیلیم شرایطش خوب بود من براش خودمو کشتم اصلا یادم نمیره رفتم کفش و لباس خریدم به بهانه های مختلف میرفتم محل کارش بعد یه مدت دیدم اصلا هیچ کاری نمیکنه خیلی یهویی رفت دیگه منصرف شدم منم بی خیال شدم اون واسطه هم به همه دور و بریا گفته بود همه میدونستن من بخاطر اون میرم ینی واقعا خورد شدم اون مدت دیروز فهمیدم ازدواج کرده الان که فک میکنم میبینم چقد احمق بودم که خودمو اونجوری مسخره خاص و عام کردم اگه منو میخواست خودش میومد لازم نبود من خودمو اینجوری کوچیک کنم به همه گفتم خودم نخواستمش در حالی که اون منو نخواست هنوز نمیفهمم چرا یهو اینطوری شد اگه نمیخواست چرا گفت اثر خیلی بدی روم داشت فک میکردم من نخواستنی ام هیشکی منو نمیخواد کافی نیستم خدا لعنتش کنه
الان حالت خوبه
الان ازدواج کردی؟تو خواستنی بودی ولی بخاطر انتخاب نادرست انرژی زنانگیتو کشتی
یکی بود میگف فرض کن شما مثلا توت فرنگی هستی اون طرف پرتقال دوست داره دلیل نمیشه شما بدی الانم که ازدواج کردی فکر چیو میکنی اون موقع واسه چیزی ک میخواستی تلاش کردی شاید اگه تلاش نمیکردی و اون طرف منصرف میشد الان باز فکر میکردی اگه تلاش میکردم شاید میشد
امیدوارم حالت خوب شه
با گذشت زمان درست میشه
برا عمه من هم همچین اتفاقی افتاد
الان ازدواج کرده و یه دختر داره و خداروشکر خوشبخته
عزیزم شما که دوستش داشتی چه اشکالی داشت دوست داشتنت رو نشون دادی و اصلا اشتباه نکردی به خاطر چیزی که اصلا حتی اشکالی نداشته خودت رو ناراحت نکن 💕
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
