من ۹ و ۱۰ ساله بودم بچه دخترخالم بدنیا اومده بود بهش وابسته بودم میرفتم خونشون هرروز هرچی بقیه میگفتن نرو ... میرفتم دخترخالمم از خداخواسته میگفت هیچکار نکن حواست به بچه باشه ... اون کاراشو میکرد من بابجش بازی میکردم روزا... حدود ۶ ماه و اینا بود..
مامامم قبلانم اینو بهم گفنه الانم دوباره گفت بچه بودی میرفتی کلفتی مردمو میکردی😭😭😭
دیگه قسم میخوزم حرف نزنم حقمع عاقبت حرف زدن همینه دیگه هیچی نمیگم قسم میخورم😔
چه حرف بیخودی میزنه
کاری که دوست داشتی انجام دادی بیخیال
از بچگی عقده ها و کمبودایی که خودشون بهم دادن بابت اون بهم سرکوفت میزنن
مثلا برام لباس خوب نمیخرید بابام و منو تحقبر میکرد من اعتماد بنفس نداشتم بعد مامانم بهم میگفت مثه عقب موندهایی لالی تو چیکاری
یا مثلا بچه بودم میخواسم یه جا بپرسم زنا چیع رفتم خونه مامانم گفت بزار یه کارت بکنن بفهمی هیچوقت این زخم حرفش یادم نمیره من مدرسه هم نمیرفتم اونموقع
الانم کاش پام میشکست خونه دخترخالم نمیرفتم چقدر قبلا تیکع بهم گفتن الان باز میگه تو کلفتی زهرا رو میکردی همش😔
نمیدونم چند سالتونه عزیزم
ولی والدین حرفای بی پایه و بی عقلی زیاد میزنن
حق دارین ناراحتین ولی به کتف تون بگیرین
حرف مامانت گلم ببخشید از روی بی عقلی بوده
بی خیال شما کار بدی نکردید
کار بدی نکردی رفتی خونهی دخترخالهت با بچه بازی میکردی.
مامان منم همش طعنه میزد تحقیر میکرد من 12ساله رو با زنای متاهل مقایسه میکرد که نگاه فلانی غذا بلده تو بلد نیستی.. یا اگه خوبی بود ی فلان همسایه تا الان میگفت برا داداشم بگیرمش
بیشتر مامانا همینن همش بچه مردم خوب جلوه میده پیششون
