شدیدا اهل دوست و رفیقه و خیلی دوستای نااهلی داره خیلیم بد اخلاق و بد عنقه ولی نه همیشه مثلا ده روز عشاق پیشه ست و بهترین مرد دنیا میشه باز پنج روز خونه رو جهنم میکنه سر مسائل کوچیک از طرفی هیچ حقی به من نمیده که شکایت و گله کنم از کاراش میگه همینه نمیخوای برو
بچه داریم ولی هر بار حرف جدایی شده گفته بچه نگه داشتن کار من نیست ببرش با خودت
شرایط طلاق گرفتن دارم و جدیدا هم خیلی میل به جدا شدن دارم برخلاف قبل ولی قبلا یکی دوبار رفتم به قصد جدایی قهر ولی ته دلم دلم میخواسته جدا نشم تا میبینه میخوام جدا شم میاد محبت میکنه و یکی دو ماه خوبیم باز دوباره روز از نو روزی از نو
این بار دیگه واقعا خسته شدم نمیتونم تو این زندگی بمونم و همش فکر جداییم با اینکه این روزا اصلا دعوایی با هم نداریم و خیلی باهام مهربونه از طرفی عذاب وجدان دارم که اون الان خیلی مهربونه ولی من همچین تفکراتی دارم تو ذهنم خیلی سردرگمم واقعا کاش اگه ادم منطقی و دور از تفکرات سنتی هستین بیاین یکم ارومم کنید و حرفایی که فکر میکنید نیازه بشنوم و بگین بهم