من شهر غریب تنها زندگی میکنم به خاطر کارم
پسر مورد علاقه م که همکارم هست بعد یک سال رفتارش باهام عوض شد و دیگه هم رو نمیخوایم
از طرفی مامان و بابام اومده بودن بهم سر بزنن ولی تو خونه من باهم دعواشون شد ،منم بهشون گفتم برن
الان جمع کردن و رفتن شهر خودمون
منم تنها نشستم تو خونه و دارم گریه میکنم ، خودشم این جا شهر کوچیکی هست و جایی نیست برم
تو رو خدا دعا کنین شب بخوابم و صبح بیدار نشم 😔💔😭