براتون پیش اومده؟!
تعریف کنید تا منم تعریف کنم
من سالها پیش با خواهر شوهرم به خاطر فتنه بازیاش قطع رابطه کردم
ولی الان چون اون از من بهتره حاضر نیستم باهاش آشتی کنم
هم جنس نه ولی خیلی شده جنس مخالف برای آشنایی و حتی ازدواج پیشنهاد داده گفتم بدرد هم نمیخوریم .
شوهر مطیع و بی زبونی داره و به زنش خیلی اعتماد داره
برعکس شوهر من که زن مطیع میخواد و دائم بهم شک داره
بچه ی خوب و سربراه و بی زبون و مطیع داره
برعکس من که بچه هام به شدت اذیت کنن و درس نمیخونن و به حرفم گوش نمیدن و دائما دعوا داریم
خودشم که تک دختره و پدر و مادر و برادراش پشتشن
ولی ما چند تا دختریم و برادر نداریم و پدر و مادرم اهمیت به دختر نمیدن
خودشم روحیه ی عالی داره و شاده و شالله و دانشگاه رفته
ولی من دیپلمه هستم و به اندازه اون شاد نیستم و هیچی خوشحالم نمیکنه
دوست همسرم بود با خانومش تازه داشتیم آشنا میشدیم ولی بخاطر سبک زندگیشون من با یه چالشی روبرو شدم ک اونها دارن درست زندگی میکنن یا من
یه جورایی واقعا روانمو بهم ریخته
انگار اون خانوم نقطه مقابل منه دقیقا و گاهی احساس میکنم که زندگی خیلی خوبی هم داره همش مسافرتن همش با دوستاش بیرونه همسرش همیشه براش گل و اینجور چیزها میخره خیلی ولخرجه
من همسرم مرد خیلی خوبیه خیلی هم دوستم داره ولی ما رو حالت پس انداز کردنیم ک بتونیم یه تکونی ب زندگیمون بدیم در حالیکه میدونم اونها حتی خونه هم ندارن اجاره ن
بله
میرفتیمخونشونبچههاموسایلخونهوبچههاشمیدیدنغصهمیخوردن
رفتوامدمخیلیکمکردم
این واقعا داره منو اذیت میکنه
احساس میکنم حتی از شرایط مالی ما بهتریم یعنی خونه داریم ماشین داریم یه مقدار طلا پس انداز داریم
ولی اونها نه ولی خب ظاهر زندگیشون صد برابر از ما بهتره
همش میترسم این روند دیگ برای ما عادی بشه آخرشم نهایتش برسیم به یه خونه و ماشین بهتر ولی بخودمون بیایم ببینیم زندگی نکردم این سالهارو
و اینک اون خانوم پیش همسرش ارزش خیلی بیشتری داشته باشه تا من
بهتر که نه ولی شرایطمون فرق میکرد رابطه ای که شروع نکردیمو تموم کردم😂❤
