مامانم و شوهرش(بعد فوت پدرمن ازدواج مجدد داشته)تو پروسه جدایی ان شوهرش معتاد روانیه مامانم فرار کرده از دستش و از طریق قانون اقدام کرده،یه پسر داره از این شوهرش
پسره خیلی پشت باباشه و با باباش زندگی میکنه ولی مامانم خیلی دوسش داره
امروز نوبت دادگاه داشتن،انقد ب مامانم گفتم نرو به وکیل بگو خودت یکهریش بکن گفت میرم،با خالم رفتن
شوهرش روانیه،همین دو روز پیش الکی با چند نفر درگیر شده بهشون چاقو زده
حالا تو دادگاه باهم روبرو شدن،پسرش هم بوده،انگار بهونه گرفته ک با مامانم بیاد مامانمم برش داشته آوردتش،شوهرش تاالان نمیدونسته مامانم خونه ماست وگرن اینجا رو ول نمیکرد و برامون دردسر درست میکرد
خالم زنگ زد گفت بیارمشون اونجا؟الکی میگم اومدیم یسری به تو بزنیم و بریم تا نفهمن این مدت اونجا بوده
میخاستم بگم خب لعنتی اینجوری ک باباش دوباره ول نمیکنه اونجا رو،حتی اگه پسره اصرار میکرد هم نمیاوردینش،من نوزاد ده روزه دارم بخدا کشش هیچ استرسی ندارم
شوهرمم بفهمه قاطی میکنه،خط قرمزش اینه ک شوهر مامانم بیاد دم در،چون واقعا روانیه و کینه ای خصوصاالان ک ما بچه داریم،تازه ارتباطم با شوهرم داشت یکم بهتر میشد و زندگیمون جون گرفته بود
شوهرم تا فهمید عصبی شد ورفت
الانم پسره خونمونه،من چ غلطی کنم