هدیه شوهر

خب میخواد نشون بده که من خانواده دوستم. عزیزم مقایسه کلا چیز غلطیه. به نظرم‌ زیادی داری ذهنتو مشغول این جزئیات میکنی. شوهرت اصلا چندان فکر نمیکنه به این موضوع که یادش بمونه تو سری قبل چی گفتی و این بار توی جمع بهت نده. 

خواسته بگه من خانواده دوستم و هوای زنمو دارم. نباید تو ذوقش میزدی. صبح بهش بگو دیشب که فکر کردم دیدم خیلی خوشحالم برام کادو گوشی گرفتی و ناهار یه سفره رنگی براش بچین بگو برای تشکر از کادوی قشنگته..... بگو حس کردی دوستت داره وقتی این کادو رو گرفته. 

ما برعکسیم.من و خواهرشوهرام هرچی بخریم میاریم به هم نشون میدیم،جاریم این طور نیست ماهم مثل خودش برخورد میکنیم

نمیدونم واقعا شوهرت چطور آدمیه ولی بابات برات خوشحال میشه سخت نگیر

میخواد خیال خونوادت راحت باشه که شما همه چیز دارین . فکر میکنه فرهنگ شما اینجوریه . اینطوری بزرگ شده ؛ یه کم نگاهتو مثبت کن.  و هر بار توی خلوت و با مهربونی بگو توی جمع نگه این حرفارو و بهش بگو تو خونواده ی ما این چیزارو نمیگن. شوهرت رو با فرهنگ خونوادت آشنا کن بدون اینکه تو ذوقش بزنی .

صبور باش و قدر شوهرتو بدون.

احتمال میدم یه کم وسواس فکری داری و فضای فرهنگی شوهرتو درک نمیکنی. باید بهش فرصت بدی و تو ذوقش نزنی و آروم آروم تغییر ایجاد کنی 

ازش تشکر کن البته اگه آدم بدی نیست و سواستفاده نمیکنه ، من مثلا به شوهرم بعد تشکر و گذشت چند روز میگم میدونستی فلان چیز که برام گرفتی رو میبینم خیلی دلم باز میشه مثلا تازگیا برام یا سینه ریز گرفته بود مدام تعریف میکردم میگفتم ببین تو گردنم چقد خوشگله ، یا میگفتم خیلی روحیه ام عوض شده از وقتی فلان چیز برام خریدی 

خودت پشت تلفن برا مادرت یا خواهرت تعریف کن پیش شوهرت بگو آره فلانی فلان چیز برام خریده خیلی خوشگله اومدم نشونتون میدم ، مثلا شوهر من اون دفعه که مامانم اومده بود لباسامو نشونش داده بودم برا اولین بار پرسید طلاتو هم نشون مامانت دادی ؟ منم با ذوق گفتم طلا رو که تحمل نکردم اون دفعه به مامانم نشون دادم 

یا مثلا به شوهرم میگم فلان چیز برام خریده بودی یا فلان کار برام کرده بودی به مامانم اینا گفتم خیلی خوشحال شدن و خدا رو شکر کردن که شوهر خوبی نسیب دخترشون شده چون مامانم بخاطر من کلی زحمت کشیده واسه همین خوشحاله که آدم خوبی تو زندگی من قرار گرفت ، با این حرفا هم بهش حس قدرت و خوشحالی میدم که بخاطر کاری که اون برا من کرده خانواده ام خوشحال شدن ، هم یجوری بهش میفهمونم که هیچوقت با من بدرفتاری نکنه که این تصور خانواده ام ازش به هم نخوره 

عزیزم ما خیلی چیزارو دوست نداریم ولی باید کم کم تمرین کنیم که قرار نیس همه چیزو دوس داشته باشیم. ممکنه اولش حس تلخی بهت بده ولی اگه با تمرکز این مسیرو دنبال کنی و یه سری چیزا که دوست نداری رو بپذیری ، اونوقت یهو به خودت میای میبینی چقدر رشد کردی و چقدر بالغ شدی.

شخصیت ما خیلی بالاتر از اینه که زندگی مون رو بر اساس اینکه چی دوست داریم جلو ببریم. دوست داشتنای ما به نوع تربیت و اطرافیان و جامعه و یه سری چیزای دیگه بر میگرده و اگه تو هم در خانواده شوهرت بزرگ شده بودی ممکن بود چیزای دیگه ای رو دوست داشته باشی. پس خیلی اتکا نکن که چیو دوست داری و چیو دوست نداری.

واسه همین واسه شوهرم مهمه که اگه اون کار بدی کرد و ناراحتم کرد جلو خانواده ام نگم که جایگاهش تو جشم خانواده ام خراب نشه 

یه بار خودش یه خطایی کرده بود و مادرش به من توهین کرده بود شوهرم بعدا تو بحث گفت آره میدونم دیگه حتما به مادرت اینا گفتی ، من دیگه نمیتونم خونشون بیام سرم پایینه پیششون ، منم گفتم نه نگفتم بهشون،  و فک کنم خیلی خوشحال شد که پیش خانواده ام خراب نشده بود 

من خواهرشوهر ندارم ، یه مادرشوهرمه با دوتا جاری دیگه همگی با هم تو یه ساختمونیم ولی به خونه جاری ها فقط عیدا میریم یعنی ارتباطمون در اون حد قوی نیست و اونا حسودن من چیزی نشونشون نمیدم اونا هم نمیدن ، مادرشوهرم هم تو دست و بالم ببینه میپرسه میگم ، ولی یه بار دستبند خریده بودم تو دستم میدید موقع ظرف شستن ولی چیزی نگفت منم دیگه چیزی بخرم نشونش نمیدم 

در ضمن حتی خواهرای مادرشوهرم یه بار که قهر رفته بودم اینطوری بهم گفتن که آره فلانی یعنی شوهرم میبرتت سفر برات طلا می‌خره یعنی منت کارای شوهرمو سر خودم میذاشتن منم از اون موقع تصمیم گرفتم هیج کاریمو به کسی از خانواده شوهر نگم