پر از استرسم
پدرم بیمارستان بستریه
شوهرم امروز تا میتونست سرم داد کشید حرصشو روم خالی کرد
درسای دانشگاهم مونده که هنوز وقت نکردم یکیشم انجام بدم
خواهرم مدرسه میره صفر تا صد تکلیفاش نظارتش با منه
تا ب اون برسم شب ساعت ۱۲ میشه
بخدا همین الان تموم شد درسش
این وسطم مامانم هی میگه ظرفا رو بشور
فردا لباس اتو کن
ناهار بپز فلان کن
نمیگم نمیکنم
ولی ی لحظه از کوره در رفتم گفتم ب من انقد کار نگوووو من نمیتونممم خسته شدم کارای خودم مونده
گفت میرم بشورم خودم
گفتم ول کننننن خودم میشورم دست نزن فردا میشورم
اونم تا میتونست حرفای بد زد دعوام کرد منو زد
منم داد زدم
بهم گفت بمیری من راحت شم
نمیدونم خراب و اینا
بعدشم شروع کرد ظرفا رو خودش شستن
بخدا خسته شدم
الان حق دارم ناراحت باشم یا من باز بد کردم؟؟؟ بخدا دیگه روانی شدم😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭