بچها من تو زندگیم خیلی بذی ها دارم ولی هیچ وقت مشکلاتمو بیرون خونه نبردم جلو هیچ کس هیچ نفر بذ شوهرمو نگفتم
چند ساله ازدواج کردم از شب عرپسیم خانواده هوسرم شروع کردن ازار من
ولی ی کلمه نزاشتم خانوادم بفهمن نزاشتم ذره ای دخالت کنن
بدترین فوشارو شنیدم ب خونوادم ب خودم
دم نزدم
ولی حالت جنون گرفتم وقتی عصبی میشم انگار میخوام منفجر بشم فقط فوش میدم فقط نفرین میکنم
شوهر من امروز هرجی دلش خواست ب خونوادم گفت رفت بابام صدا کرد که دختر تو بد دهن فپش میده
تموم از مادر خواهرش دفاع کرد
هزچی میگفتم
هیشکی گوش نمیکرد انگار حرفای من خاله زنگ بود
اون هرچی فکر کنید جلپی خونوادم ب من گفت
گفت برو طلاق بگیر
اومدم تو اتاق باش بحث میکردم برگشت میکه چیه خونوادت فهمیدن چ انگلی هستی
وای دارم داغوننن میشم