بچها ما نزدیک چند ساله ازدواج کردیم هر موقع هر بلای خانواده همسرم سرم میووردن من دم نمیزدم ن پیش خونواده خودم نه خونواده همسرم
دیگه ی جاهای بهم جنون دس میداد
فقط فوش میدادم ولی بازم ب خونوادم نمیگفتم امرپز همسرم اومد جلپی خونوادم هرچی دلش خواست ب من گفت ب بابا مامانم گفت دختر شما فوش میده دختر شما اله بله من ده از دستش خسته سدم
بچها اونا خیلی منو اذیت کرذن من هزچی ب مامان بابام گفتم میکفتن برا قبله مگه این ادم چیکار کرده حالم بده
شوهرم تموم زندگیمونو ریخت بیرون