یعنی انقدر برام کم گذاشته که یه روز اگه نباشه فکر کنم به هیچ مرد دیگه ای نتونم اعتماد کنم
خودش فکر میکنه خیلی مرد خوبیه چون موادغذایی میخره و میگه خیلیا اینم ارزوشونه
ولی نه خرجی ماهیانه ای به من میده
نه هدیه ای
نه تشکری از کارای خونه و بچه داری
نه کمکی توی بچه داری
دوازده ساله زنشم با عقد البته هنوز یه بارم مسافرت نرفتیم
برا اوایل اجاره خونه ها اصلا نمیومد من همش خودم تنهایی میفتادم دنبال خونه پیدا کردن
یه هفته قبل از عروسیم ولو بودم دنبال خونه پیدا کردن
حتی خونه که خریدیم اون اصلا ندیدم من پیدا کردم و طلاهامو فروختم و وام گرفتم اون اصلا ندیده اومد نشست پای معامله ،،،اخرشم سر قسطهای اون وامه همش نق میزد در صورتی که قسطش اصلا سنگین نبود
میدونید از این مردای که دوست داره هیچ فکر و چالشی نداشته باشه،حتی اگه آسون باشه مثل همین قسطه ولی بدش میاد اجباری روش باشه که همراه فلان کارو کنه انگار میخان خفش کنن
الانم قسطهاشو اصلا نمیدونه چی به چیه و من باید هواسم باشه بده
بیمه رو اصلا هواسش نیست من باید قسط و بیمه رو با صدبار گفتنم ازش بگیرم
اگه به خودش باشه اصلا نمیده
دوست دارم از این مردا باشه که یه چیزی تو خونش خراب بشه اصلا زنش نفهمه و زود درستش کنه
نه چندماه و با زبون خوش و آخرش ناخوش طول بکشه درست کردنش
دوست دارم خودش هواسش به قسط و بیمه باشه و من اصلا نفهمم که چی به چیه و کی باید بده و استرس این چیزا رو نکشم
الان داشتم فکر میکردم اگه یه روز نباشه تو زندگیم و با کس دیگه ازدواج کنم چقدر خوشبختتر میشم؟که دیدم من اون روز دیگه اصلا نمیتونم به هیچ مردی اعتماد کنم و فکر میکنم همه مردان همینطورن