برقامون قطع شده،من خونه تنهام خیلیم میترسم تاریکه
مادرشوهرم کوچه پشتیمونه،انقدر بدجنسه که میدونه تنهام و میترسم نه میاد پیشم نه میگه برم اونجا
اونا برق دارن
مامانم اینام انقد نزدیک نیستن که پاشم برم اونجا
تا یه صدا میاد میلرزم و تپش قلب میگیرم
از تنهایی خودم کلی گریه کردم ولی عیب نداره یادم نمیره این روزارو