ما پارسال با وام و قرض و فروش ماشین تونستیم
یه خونه بخریم اونم ن جای خوب حاشیه شهر
ک زیاد به دلم نیس ولی شوهرم میگفت این تنها
شانسمونه وگرنه بهتر از این نمیتونیم بگیریم
الانم دست مستاجره خودمونم مستاجریم طبقه چهار
بدون اسانسور ک خیلی سخته خودم دیسک کمر
دارم یه بار پایین و بالا میام نفسم میخاد در بیاد
اجاره خونه یه طرف بی ماشینی و هزینه ی رفت وامد
و کلی بدهی فشار زیادی بهمون میاره
طوری ک از حقوق شوهرم چیزی نمیمونه
کجا قبلا هر روز با ماشین میرفتیم گشت و گذار
و تفریح ماهانه لباس و پوشاک میخریدیم
تا حالم میگرفت شوهرم میگف پاشو بپوش ببرمت
خرید درمانی ولی الان چی یه ساله حتی نتونستم
یه جوراب بخرم یه شهر بازی بچمو ببرم
برا خونه یه خرید ماهانه بریم
از همه بدتر خانواده ی شوهرم و خودم کیلومترها دورن
هیچ رفت و امدی نداریم صب تا شب تو خونه
زندونیم خسته و کلافم از این وضع
افسرده و داغون شددددم یه بیرون ساده میخام
برم کارتم خالیه تا سر کوچه هم نمیتونم برم و بیااام
دلم برا اون روزا ک صدای ضبط ماشین و زیاد
میکردم و میزدیم به دل جاده تنگ شده
خیلی پشیمونم دلم زندگی قبلم رو میخاد رستوران
رفتن و کافه ک کلی خوش میگذشت
الان چ فایده داره اینهمه سختی وقتی حتی نمیتونیم
از اون خونه استفاده هم کنیم اینهمه هم زیر فشار
و بدهی رفتیم بگید ک حق با منه ارزشش رو نداشت😓