دیگه نمیتونم گریه کنم نه خواب راحتی دارم
شبا که میخوابم نصف شب بی دلیل بیدار میشم به اونی که به سلول سلولم عاشقش بودم و دو هفته پیش ترکم کرد فکر میکنم
هزارتا فکر میاد تو سرم که حتما تو خوب نبودی قشنگ نبودی براش کافی نبودی حتما قیافه ی خوبی نداشتی هیکل خوبی نداشتی
همش خیره میشم به یه گوشه میبینم ناخوداگاه دارم به اون فکرمیکنم
تو جمع و حتی جاهای شلوغم همینم
اخه کسی که شب قبل از رفتنش میگفت من تا تهش پشتتم و امیدم برا زنده مونده فقط تویی چطور انقد راحت گذاشت رفت و گفت دوستت ندارم
دعا کنید بمیرم راحت شم واقعا دیگه هر یه نفس کشیدنم حکم خنجریو داره که گلومو میبوره ..