رفتم جشن دوستم.باباش خیلی به داماد سخت گرفته بود اونجا فامیلای داماد ساکت خانوادش ساکت
بابای دوستم وارد شد همه دست جیغ هورا اونم اخم
اومدم گفتم جدایی من تقصیر تو بود بابا از بس آسون گرفتی بهشون کلی حالت تخریب صحبت کردن تو هی راه اومدی از نظر مالی کمکشون کردن تحقیق نکردی و....گفتم براب ازدواح بعدیم خودم حرف میزنم و مهریه و سیاهه مشخص میکنم
بابامم گفت باشه مقصر من خودم میدونم ولی کاری نکن نفرینت کنم برای ازدواج بعدیت بی پدر باشی و خودت بری همه چی مشخص کنی شاید اونطوری واقعا خوشبخت شدی 😭😭😭😭
انقدر از حرفم پشیمون شدم و حالم بد شد که نگوووو