اصن ببین فک کن من یکی از روستاهای گیلان بودم
پنجره های خونه رو به کوه و دشت و جنگل باز میشد، هوا عالی
ما تو ارتفاع نسبی بودیم، مه که درست میشد ویلا رو میپوشوند
دور و بر پر باغ میوه
ولی خب فک کن جمعه میشد اونجا، من دیگه غصه عالم میومد تو دلم
آخراش دیگه گریه میکردم واقعا میگفتم همه چیمو میدم فقط برگردیم