دقیقا پدر پدر شوهر من خان بوده پارچه سفید طاقه ای میخریده هر مهمونی میومده گوسفند میکشته لای پارچه میچیده برا مهمونا ک ببرن با خودشون یکی هم میکشته ولی پسرش ک پدرشوهرم باشه سرطان گرفت همسرم میرفته پول قرض میگرفته از عمو و بقیه ک باباشو شیمی درمانی کنه چون همرو دادن مردم خوردن
من می اومد بچه میگرفت میگفت من بچه رو دارم تو برو غذا بپز،اخه بچه ک خودش بازی میکرد تازه می اومد بچه رو بد قلق و بغلی میکرد یا چبزیایی یادش میداد ک من نمیدادم مدام گوشی میداد دست بچه ک بتونه فضولی کنه ازم سوالاتش رو هم بپرسه
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
