مامانم انقد سالها نشست خونه شست سابید ن مسافرتی ن مهمونی ۲۴ دغدغه اش شده نظافت حتی الانم که تنهاس همینه مادربزرگم پیره پاهاشو عمل کرده نمیتونه درست راه بره موقع عمل پا خالمو زنداییام رسیدگی کردن مامانم نرفت اصلا الانم مادربزرگم عمل قلب داره ب مامانم میگن تو بیا میگه نه همین باعث شده غر غر کل فامیل پشت سرمونه زنداییام همشون بچه مدرسه ای دارن نمیتونن دوتا خاله هامم هرکدوم یبار موندن بیمارستان امشب نوبت مادرمه میگم خب بیا بچه منو خونه نگهدار من برم میگه نه خالم زنگ زده بمب گلایه چرا اینطوری میکنه 😑نمیدونم چیکار کنم البته سر زایمان منم همین داستانارو داشتیم اخرش گفتم نیا مادر من میایی کلی غر میزنی الان موندم ب خالم چی بگم بیچاره حقم داره
من مه الوده تر از گردنه حیرانم ...بغض باران شده ی چشم تر گیلانم🌱 کاربری هفتم از سال ۹۷ با افرادی که فاقد شعورن وارد بحث نمیشم😌 عاشق اشپزی تو تاپیکای اشپزی تگم کنید
نباباچه بدی مامانم کلا عادت کرده این مدلی با همه قطع رابطه اس انگار ن جایی میره ن کار خاصی داره کسیم میره خونشون غر میزنه چرا امدن عمه ام چند شب پیش رفته بودن یکی دوساعت نشسته بودن ۳ روزه مامانم هربار زنگ میزنم میگه چرا امدن
من مه الوده تر از گردنه حیرانم ...بغض باران شده ی چشم تر گیلانم🌱 کاربری هفتم از سال ۹۷ با افرادی که فاقد شعورن وارد بحث نمیشم😌 عاشق اشپزی تو تاپیکای اشپزی تگم کنید