رفته بودم بیرون،بعد توراه ۲تا پسر بودن یکیش برگشت بم گفت دماغو برم،من داشتم میرفتم اولش توجه نکردم بعد فعمیدم با منه،وایسادم یچیز بگم دماغه خودشم ببینم چقدره منم جواب بدم،بعد دیدم خودش کوتوله و دماغشم زشت وبزرگ،ولی دیگ چیزی نگفتم،اول خندید باز دوباره برگشتم رفتم خندید بلند،من خجالتیم ولی سگ بشم کسی جلودارم نیس،اما حالم بده،چون من استرس دارم بزور رفتم بیرون اینجوری شد،تو محلم بود پسره ممکنه ببینمش باز یعنی،بنظرتون چیکار کنم دلم خنک شه،
اینم بگم از بقلشون رد شدم نکاهم نکردم البته طبیعیه اما حس میکنم پسره سوخت از ک و ن سوزی اونجوری گفت،تورخدا بگین چ کنم خیلی حالم بده