من اینقدر قبل عروسی خواهرم بدو بدو کرده بودم دیگه توانی برای رقصیدن با اون کفشای پاشنه بلند برام نمونده بود الان غصه میخورم که کم رقصیدم 🥲
تو عروسی خودمون خسته بودیم
لحظه شماری میکنم واسه عروسی داداشم
من خواهر فعلا عقد کرده
آره واقعااااا خسته بودم درحده مرگگگگ
من خسته بودم ولی بازم از وسط نمیتونستن جنعمم کنن
قشنگ خودمو خفه کردم با رقص
با اینکه خیلیی کارا با من بود و من قبل عروسی بدو بدو داشتم
نه ذوق داشتم
چند وقت دیگه م‌عروسی داداشمه😕
اره والله هم خسته هم گرسنه و هم سردرد داشتم فقط دعا میکردم زود تموم شه و برم راحت بخوابم
من خیلیییی خسته بودم اصلا الان هیچی از مراسم یادم نمیاد همه م ازم گلایه میکردن ک پیش مانیوندی اما خوب واقعا چون تنها بودم همه کارا روسرم تلنبار بود هواسم ب خیلی چیزا نبوذ
من ی انرژی زا قوی خوردم داشتم از پا درمیومدم تو عروسی داداشم واقعا خسته شدم
من سر عروسی عموم خیلیییی بدو بدو کردم چون عمو کوچیکه م بود خانومش هم بچه کوچیک خانواده بود کلا خواهر جوون نداشتن هیچکدوم
حنابندون و خرید و خیلییی کارا بامن بود خسته هم شدم ولی ببین بااون همه خستگی ازاول شب تاصبح رقصیدم🤣🤣
ولی عکسامو نگاه میکنم یه جوووری خسته و داغونم انگار گرفتن کلی منو کتک زدن🤣🤣🤣🤣🤣
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
11 ثانیه پیش
12 ثانیه پیش
12 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
