مادر شوهرم صبح تا شب اینجا میخوابه برام صبحونه و شام درست میکنه اینجا میخوابه و هیچی نمیخوره روزی دو تا تخم مرغ
مادرم همش میره خونشون وقتی میاد دو بشقاب سره شام میخوره و خب هیچ کاریم از دستش برنمیاد نه غذا درست کردن نه ظرف شستن و نه هیچییی نه بلده نه بدنش اجازه میده چاقه
اون یکی خواهرام اصلا نمیان انتظار دارن دعوت بشن
فقط یکیش نرماله و به کارام میرسه پدر شوهرمم دعوت میکنن برا شام میاد اونم لاقل دستش یچیزی نمیخره بیاره ی میوه ای خرمایی
خدایی تو این مدت دیگه من ی عالمه حرص خوردم