خودم حس می کنم خیلی براش وقت گذاشتم و میذارم خیلی سعی می کنم خوشحال باشه ولی اون راضی نمیشه روشم اشتباه، باید ازش دور بشم یا نباشم.
و اینکه دیگران میان به مادر بودن من خرده میگیرن یا مثلا میگن چرا شبیهه مامان نیستی !
یه جا رفته بودم دخترم کنارم ایستاده بود بازی میکرد یه خانمی اومد گفت مامانت کو این بچه گم نشه؟ گفتم مادرش منم بعد برگشته میگه چرا شبیهه نیست !
یا مثلا برده بودمش کلاس مادر و کودک بچه ها سر میز روی صندلی های رنگی نشسته بودن کاردستی درست می کردن دختر من صندلیش را برد دو متر اون طرف تر از من پیش یه بچه دیگه، گیر داد به صندلی بچه کناری، یکی از مادرها برگشته به من میگه دخترت صندلی صورتی می خواهد دختر من که سه سال داره فهمید چی میگه تو که مادرشی نفهمیدی !! مربی گفت بچه ها حرف همو بهتر میفهمن، یک خانم کنارش بود گفت نه این یه حس مادرانه است که بفهمی چی می خواهد !! وای من آنقدر ناراحت شدما خدا می دونه می خواستم بگم یعنی من حس مادرانه ندارم ؟؟!! ولی حرف را کش ندادم.