2777
2789
عنوان

مامانم زنگ زده مادربزرگم بیاد خونمون

| مشاهده متن کامل بحث + 672 بازدید | 27 پست
کاملااااا درکت میکنم دقیقا موقع زایمان منم همین بود ولی چن روز دیگه مونده بعدش دیگه مادربزرگت هی نمی ...

چه حرفااا... خب مامانش میتونه مامان بزرگو بعدا دعوت‌کنه خونه خودشون. من همچین مواقعی حوصله خودمم نداشتم. آدم این همه درد داشته این همه خون از دست داده. تو این موقعیتم مراعات دیگرانو بکنه؟ بهتره دیگران مراعات کنن. اگرم مراعات نمیکنن بهترین کار اینه اسی راحت در اتاق ببنده و بگیره بخوابه

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

چه حرفااا... خب مامانش میتونه مامان بزرگو بعدا دعوت‌کنه خونه خودشون. من همچین مواقعی حوصله خودمم ندا ...

منم اجبارش نکردم خودمم دقیقا همین مسئله برام پیش اومد حالا میگم چقد بی حوصلگی میکردم میگم از یه دید دیگه به این مسئله نگاه کن تا اعصابتم آرومتر باشه..آدم که همیشه زایمان نمیکنه که مادربزرگش بیاد هی سر بزنه

فقط میتونم بگم از زمین تا آسمون بهت حق میدم آدم اینجور وقتا تنها باشه بهتر کارشو انجام میده مامانتم ...

درسته،حالا تنهایی هم واقعا نمیشه اینکه مامانم هست خیلی خوبه شکرخدا

حالا باز مادربزرگم یچی،تحمل این خالمو ندارم واقعا

بقیه خاله هامو خیلی دوس دارما،زنگ بزنن بگن داریم میایم واقعا خوشحال میشم،ولی این خالم آدم خیلی نرمالی نیست

فضول بشدت،خودخواه و... حالا نمیخام غیبتش بکنم ولی نمیخام خیلی باهاش رفت وآمدی داشت ه باشم

عادتی هم داره وقتی بیاد میشینه تا نصف شب ،گاها تا صبح حتی

چه حرفااا... خب مامانش میتونه مامان بزرگو بعدا دعوت‌کنه خونه خودشون. من همچین مواقعی حوصله خودمم ندا ...

دقیقا

بعد زایمان احساس میکنم خیلی ضعیف شدم...البته شکرخدا الان که هفت روز گذشته بهترم

روزای اول فقط گریه میکردم زار زار،یکمش بخاطر این بود که توقع داشتم شوهرم یه کار کوچیکی،یه هدیه کوچیکی حداقل،برای بعد زایمانم تهیه کنه یا حتی یه بغلی بوسه ای تشکری ...

ولی هیچ کاری نکرد حتی نمیومد بچه رو بغل کنه

میرفت تو یه اتاق دیگه میخابید یا سرکار بود

این مسئله خیلی بهم فشار آورد حالا بهم ریختگی هورمون هم بود،میرفتم تو ی اتاق که کسی نبینتم فقط گریه میکردم

همین الان که اینا رو داشتم تایپ میکردم دوباره اشکام سرازیر شد هیچوقت یادم نمیره،کاش یکی بود حداقل یکم بغلم میکرد یه تشکر ازم میکرد میگفت میدونم چقد سختی کشیدی 

میدونم چی بهت گذشته من کنارتم و کمکت میکنم بهتر بشی

ولی چی بگم،همه فقط توقع دارن از آدم...

قدم نو رسیده مبارک 🌹من زایمانم خیلی تنها بودم مامانم تا۷روز بیشتر نتونست بمونه خواهرام همه خودشونو مشغول و بی خیال نشون دادن انگار نه انگار افسردگی گرفتم ….. میدونم یه چیزایی اذیت کننده است اما این که دور زن تازه زایمان کرده باید شلوغ باشه درسته شکر کن 

فدایت اگه خسته نیستی برو باهاشون بگو و بخند دیگه تکرار نمیشه این شبا

باورت میشه از دم غروب من نتونسته بودم برم تو آشپزخونه ی غذایی بخورم همش تو اتاق کنار بچم بودم

تازه یچیزی خوردم

الان دیگه نابودم از خستگی

دقیقابعد زایمان احساس میکنم خیلی ضعیف شدم...البته شکرخدا الان که هفت روز گذشته بهترمروزای اول فقط گر ...

آخ چقدر درکت میکنم. شوهر گاو منم میرفت می‌گرفت میخوابید. حتی حرفم باهام نمی‌زد انگار میخواست از من و بچه فرار کنه دقیقا تا دو هفته اینجوری بود

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792