ببین واقعیتش اینطوری شروع شد
توی دوره ی کرونا یه همکار خانوم داشت صبح تا اخرین لحظه شب پشت به من میکرد مسیج بازی میکردن، چیزای معمول، یه روز گوشی ش دست پسرم بود بازی روش نصب بود دیدم اون بالا مرتب مسیج از عنتر خانوم میومد بعد بهش گفتم بیا گوشیتو بگیر عنتر خانومه اینقدر بهش برخورد و ناراحت شد و گفت اون همکارمه تو شکاکی مریضی این حرفا
اها گفت اون از تو خیلی بهتره و تو انگشت کوچیکه ی اونم نمیشی حقوقش فلان قدره این حرفا
بازم مسیج بازی ادامه داشت جوری که میخاستم به حراست شرکت شون بگم، بعد دوباره یه روز که دعوا داشتیم دست گذاشت وسط سینه م چسبوندم دیوار گفت ببین میخام باهاش س ک س کنم، میخام ببینم چی میخوای بگی
به خداوند یکتا قسم که خون تو رگم سرد شد حسم بهش عوض شد همه چی عوض شد کلا
و هیچ وقت ادم قبل اون حرف نشدم چون بشدت معتقدم ادما رو عصبانی کنین تا حرف دلشونو بزنن