چن روز پیش تولد رفته بودیم
دوستای شوهرمم با خانواده هاشون اومده بودن
تو سفره خونه گرفته بودن
بعد یه پسره بود از رفقای شوهرم با ی خانومه اومده بود
هی شدییییدا عاشق معشوق بازی درمیاوردن
پسره چشم ازش برنمیداشت
هی میومد میگف چیزی لازم داری بیارم فلان
من راستش یکم حسودیم شد گفتم خوشبحال دختره چقد میخوادش پسره
بعد برگشتنی ب شوهرم گفتم دیدی اون پسره چقد هوای دختره رو داشت؟
برگشت گف وقتی زنگ زدیم پسرع رو دعوت کنیم
گف با ی نفر میام هرزه خیابونیه (ی کلمه تو ترکی گفته ترجمع اش میشع این)
یوقت کسی مزاحمش اینا شد تو تولد سرش دعوا نکنین ارزششو نداره🤯
وای من مغزم داغ شد گفتم چقد ادما میتونن بازیگر باشنننننن