دخترم مشکوک ب ی بیماری بود.تیکه برداری کردن.تا جواب پاتولوژی بیاد هر روز میرفتم سر مزار ها زار میزدم گریه میکردم.
من هیچ وقت سمت گلزار شهدا نمیرفتم.فقط شنیده بودم.ی روز سر درگم از ناراحتی تو خیابان ها دور دور میکردم.یکدفعه ب دلم افتاد برم سر مزار شهیدا.رفتم و اونا واسطه قرار دادم.قسمشون دادم ب لحظات سختشون.ب غربتشون.ک واسطه بشن بین من بنده و خدا.ب قول یکی از دوستان رومو زمین ننداختن و سلامتی دخترمو برگردوندن.