🫠زندگی چرا اینجوریه
منم مادری ک کتک میزد و هر چی عقده یا کسی حالشو بد میکرد سر من خالی میکرد همش تو خونه بودم دیونه شده بودم یعنی
شاید چیزای بد بودم نمیتونم ب زبون بیارم کلیم دوست پسر داشته نمیخوام ازدواج کنم حالم بهم میخوره ی بچه بیارم مثل این خوانواده بی مسئولیت برینم تو زندگیش
اعتماد بنفس صفر
همش دعوا تو خوانواده همش ترس از از دست دادن
بابا و برادرم ک نگم برن بمیرن
همش تحقیر هیچ وقت حقو ب من نمیدن
تو زندگیم خیلی تلاش کردم اما همیشه ی بد بختی میاد خوشیو میشوره میبره بعد میگم ب خودم این همه تلاش بری چیه از بچگی آرزوی مرگ داشتم