من خیلی کم بیرون میرم که بگردم و اینا هر دفعه میرم باید مادرشم بگه بیاد
امروزم گفت من خوشم نیومد ولی چیزی نگفتم بعد رفتیم پایین از آیفون گفت نه دیر میشه من تا حاضر بشم برین
شوهرم توراه گفت اهان خوشحال شدی آره نیومد؟
من انقدر حرصم گرفت گفتم اخه به من چه مربوط خودش نیومده
گفت نه همیشه اینجوریه تو نمیکشی مادر من بیاد بیرون با ما من انقدر عصبی شدم گریه ام بند نمیومد برا حال خودم که تو شهر غریب همیشه تنهاو تو خونه با بچه هام یبار خواستم برم بیرون اینم شانس منه