داستان از این قراره خالم رفت به پسر دختر خالش که پولدار بودن و هر دوستون ۲۰ خورده آیی سالشون بود شوهر خالم اولین پسر بود که خانوادشون هفت خطوط خسیس بودنحتی عروسیه خالمو تو بالا پشتون گرفته بود پدر شوهرش با اون همه ثروت خلاصه اینا تا ۳ سال بچه دار نشدن چون شوهرش مشکل داشت با دوام درمون بچه دار شدن دختر خالم بعد سه سال به دنیا اومد بعد از چند سال به خوبی زندگی کردن البته به خوبیم نه خالم بعد اخلاق بود و عصبی و بی احترامی اشو منم می دیدم خالم می چسبید به ک و نه خانواده ی شوهرش و برای اونا کار می کرد همه چی و کلا با اونا می رفت خرید با خانواده ی خودش محل سگم نماد به قول داییم ناهید عن بزینه میگه طلای ما هر کار کنیم نمی بیته ناهید خواهر شوهرش بود