پدر من اعتیاد داره خب هرچی بشه زود شکاک میشه اولین باری که من نامزد کردم مادر شوهرم منو بیرون میکرد توی بشقابی که غذا میخوردم میگفت به پسرش اینو بنداز بیرون یعنی بشقابو منم خیلی بغضی میشدم من 16 سالمه مادر شوهرمم ۴۵ سالشه حالا من چندین ماهه قطع ارتباط کردم باهاش چند بارمم اومد به خونه اصلاً اهمیت ندادم بهش ی دعوا راه مینداخت میگفت این دختر فلانیه فلان کار منو اصلاً آدم حساب نمیکنه منم به نامزدم گفتم من بدیها رو با بدی جبران میکنم هر چقدرم بگذره من با مادرت حرف نمیزنم اصلاً نمیخوام صداشو بشنوم نامزدمم میگه خب باشه تمومش کنیم باید با مادرم سازگار کنی پدرمم زنگ میزنه میگه من شک میکنم چرا با مادر شوهرت ینجوری میکنی فلان فلان منم دیگه اعصابم نکشید گوشیو قطع کردم واقعا نامزدم کار خوبی نمیکنه میره اونور پشت سرم کلی حرف میزنه بعد میاد میگه نه من نگفتم من همچین ادمی نیستم
لطفاً تا درک نکردید الکی قضاوت نکنید