دیشب مادرشوهرم دعوتمون کرد که بیایم خونشون ، چون ما اخر هفته ها میریم اونجا ، بعد امروز اومدم دیدم مواد کیک رو اماده کرده گفتم کاری هست کمک کنم گفت نه دارم کیک درست میکنم بعدازظهر بریم خونه ی مادرم (یعنی مادربزرگ همسرم چون خونه اش رو تازه عوض کرده ) گفتم خب دست خالی زشته ما بیایم ، گفت نه همین کیک رو میدم شما ببرید ، حالا به مادرم زنگ زدم گفتم چیکار کنم دست خالی که نمیشه مامانم میگه من ی ظرف گرفتم بیا اینو ببر به عنوان کادو ، اینقدر لجم گرفته ناراحتم ، که اگر زودتر میگفتن خیر سرم ی چیزی میخریدم ، الان باید بعدازظهر بریم خونه ی پدرم من ظرف رو بردارم بعد بریم خونه ی مادربزرگ همسرم ، البته بار اولشون نیست هرموقع مهمونی چیزی بوده ما اخرین نفر خبردار شدیم مثلا اومدیم خونه مادرشوهرم گفتن که بعداز ظهر مهمون میاد خب خیلی بده ، یا اومدیم اینجا گفتن میخوایم بعدازظهر بریم مجلس روضه خونه فلانی