مادرشوهرم بقیه خیلی میگن زن خوبیه ولی با منانگار ن
مثلا یه شب خونشون بودیم یکم ماست رو زمین ریخت گفتم ببخشید خاله با این حالت 😒نگاه کرد و چیزی نگفت
یبارم رفتم بازار باهاش بعد برگشت گفت لبت خیلی خشکه ی چیزی بزن خوب شه زبون نزن بهش😒اینم دقیقا حالتش اینطور بود
یبار دیگم گفت بخور تا چاق شی😏 اخه خیلی لاغرم
ولی دیدم با یه دختره که برادر زاده شوهرش میشه خیلی صمیمیه حداقل ۳۰ سال ازش کوچیکتره😑🤐ولی چنان صمیمین که بیا ببین
ولی با من نه یه جوری تو همه هروقت من و میبینه
پدرشوهرم بد نی
خواهرشوهرم ندارم
برادرشوهرم وقتی من و میبینه انگار دشمن دیده اینطوری میشه دقیقا😠ب زور ی سلام میده
به همین خاطر رفتاراشون دیگه دوست ندارم برم خونشون وقتی دعوت میکنن
نمیدونم چجوری بهونه بیارم که دیگع تا ۳ ۴ ماه خونشون نرم😔