عزیزم شوهر منم اوایل که نامزد بودیم می گفت مادرم خودخواهه تو کار نداشته باش تو با من ازدواج کردی غمت نباشه و...اما تا ازدواج کردیم با مادرش متحد شدن علیه شکستن من.انقدر اذیتم کردن که حد نداره.با اینکه راه دور بودیم از تلفناش در امان نبودم میرفتیم شهرمون مینشست زیر پای شوهرم از اول سفرمون دعوا داشتیم تا یک ماه بعد از برگشتمون.یعنی می تونم بشین ساعتها واست بنویسم.همین الان تو ذهنم مرور شد درد معده ام شروع شد.از دستشون آسم گرفتم
عزیزم خودشم ذات و زنش و تربیتیش با خواهر و مادرش فرقی نداره
دو سال اول زندگی میگه باشه تو درست میگی بعدش مادر و خواهرش و خودش دست به یکی میشن دمار از روزگارت در میارن
مادر شوهر اگه دختر پیغمبر هم باشه آخر یک جوری تیکه و طعنشو میندازه
اره اون که کلا مشکل داشت
بعد اون بعد عقد مادرش خیلی دخالت میکرد بدیش این بود کلا به حرف مادرش بود کامل پشت سرمون میرفت حرف میزد
قیل عقدم به حرف مادرش بود فقط قبل عقد مادرش خوب رفتار کرد تا عقد کنیم
نه نامزدم پشتم بود همش
اما میترسم این دخالت بد بشه
پدرم میگه چون من یه بار عقد داشتم جدا شدم الان با خودشون فکر میکنن که تو از پسرشون پایین تری باید بهشون بفهمونم که من از دخترم سیر نبستم و بفهمه باید منتت هم داشته باشه
اره با بابات صحبت کن بگو فعلا فقط حرفارو بزنه بعد ببین رفتارا چطوره قطعا بد نگاه کردن رو داره ولی هیچ وقت پیشش خودتو پاببن نگیر و وقتی بد نگات کرد یه حالت مظلوم و گبج نگاش نکن بدتر با اخم و بالا بودن بهش نگاه کن تا خودشو جمع کنه البته نه جلو نامزدت
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستتاپیک های به روز شده
36 ثانیه پیش
38 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
