الهی قربونش برم من ،موقع فوتشون من پیششون بودم
هیچ وقت نمبتونم اون لحظات رو از یاد ببرم
من و مادرم بردیمشون بیمارستان
نمیتونم بگم چطور رسیدیم و چه حالی داشتیم
خیلی ناخودآگاه رفتم دست دکتر رو کشیدم بردم سمت ماشینمون که پدربزرگم توش بودن گفتم تروخدا بیا آقای دکتر
دلتنگی ،و سختی که من اون روز به چشم دیدم برام دردناکه
باخودم میگم چرا بین این همه نوه و بچه من و مادرم باید این خاطره بد برامون میموند