وقتی داخل آمبولانس بود با دستای سرد و پیله بسته دست های عروسش را محکم گرفت و گفت من میدونم اگر برم دیگه برنمیگردم .. تو هم بیا تنهام نذار ...عروس گفت مادر این حرفو نزن حالت خوب میشه و زود برمیگردی ... فشارش بالازده بود ..وقتی بیمارستان بستری شد .. مدام سراغ مریم عروسش را میگرفت 💔..اما عروس خیلی دور بود ..سه روز وضعیتش ثابت بود اما در نهایت دنیا رو ترک کرد ...دوست خوبم میشه برای مادربزرگم فاتحه بفرستی ...
هیچوقت مردم را نمیفهمم اما باید یک جوری میان آنها زندگی کنم...! اندک اطلاعاتی در اختیار دارم که حاصل خوندن و تحقیق کردنه. فردی بشدت کنجکاو . عاشق کتاب ، حیوانات ، فیلم ، کهکشان ، نکات پزشکی ، روانشناسی و در کل عاشق یادگیریم و از یادگیری استقبال میکنم.
گوشی مامانمه چون من گوشی نداشتم گوشیشو داد به من و خودش نوکیا ساده دست گرفت بعد از یه مدت سامسونگ لمسی گرفت ولی بعد ازدواج با اینکه شوهرم یه گوشی نو گوشه ی کمدش داشت و میدونست یه حس دینی دارم بابت گوشی مامانم ...گوشی نو رو نداد به من که قیمتش نهایت شش هفت تومن میشد و گفت فروختم با اینکه خودم بعدش گوشی رو تو کمد دیدم ....و اینجای دنیا فهمیدم هیچکسسسس پدر و مادر آدم نمیشه هرچقدرم یخمکی بگه دوست دارم