2777
2789

به این نتیجه رسیدم که من هیچ اهمیتی برا هیچکی ندارم 

هیچکی دوستم نداره 

من همیشه از ته دل دوستشون داشتم 

خیلی دلم گرفته 

دوران عقدم ..ب مامان بابام گفتم میخام جدا بشم ..

مامانم گفت به من ربطی نداره هرکاری میخای بکن ..

رفتم ب بابام گفتم ‌اونم گفت برو هرکاری میخای بکنی بکن 

الان صدای بابامو شنیدم ..داشت ب مامانم میگفت افسون افتاده گردنم اینجوری گفته ..مامانم گفت به من چه هرکاری میخاد بکنه ..

منم تو اتاقم خودمو حبس کردم 

خسته شدم از زندگی که نه مامان بابام منو گردن میگیرن نه نامزد بی شرفم...

دلم گرفت از اینکه برا مامان بابام هیچ اهمیتی نداشتم ..

جوری رفتار کردن انگار من هفت پشت غریبه م .‌..

دیگ بهشون رو نمیندازم ‌‌‌..شنبه بدون اینکه بهشون بگم از خونه میزنم بیرون میرم درخاستمو میدم ..هرچی خدا بخواد میشه 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز