2777
2789
عنوان

با این زندگی چکار کنم کمکم کنید

230 بازدید | 23 پست

اول اینکه حالم خوب نیست فوش بارونم نکنید من خودم میدونم چه غلطی کردم واقعا میدونم چقدر وارد منجلاب شدم ولی دیگه شدم ...نمیخوام تقصیرات رو بندازم گردن شوهرم بگم آره فلان ولی خدا شاهده مقصره دوما نگید آره تازه اومدی  فیکه میخواد پر بازدید بشه آخه پر بازدید بشم مگه مدال طلا گردنم میندازن اولا به قرآن قسم به مرگ داداش کوچیکم تک به تک کلاماتم راسته برا این با شماره اون وریم اومدم که شناسایی نشم قبلا دیدم جاریم تو سایته پس مهندس فنی حرفه ای نشید از قصد کاربری جدید زدم که نیوفتم تو تله فقط راهنمایی میخوام میدونم الان بگم منم به عنوان خواهرتون یه سری هند جگر خوار ها میگن ما اینطور خواهری نمیخوایم درسته اوکی نمیخواید ترک کنید حالم خوب نیست به راهنمایی احتیاج دارم از قبل تایپ کردم صبور باشید میزارم فقط بهم بگید چکار کنم میترسم به کسی این موضوع رو بگم فقط میخوام راه درست رو بهم بگید وضع و حال روحیم خوب نیست دارم دیوونه میشم

ریشه های ما به اب شاخه هایمان به آفتاب می سد ما دوباره سبز میشویم💚

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

۱۶ سالم بود بابام بزور با ازدواج سنتی منو داد به یکی ۱۰ سال بزرگ تر از خودم تو مدرسه درسم ۲۰ بود معدلم ۲۰ بود رویای پزشکی داشتم بابام با بیل زد تو دستم دستمو انداخت گردنم گفت غلط کردی باید ازدواج کنی هیچی گذشت پسره نه اخلاق داشت نه قیافته فقط بخاطر پول منو دادن بهش که بعدش معلوم شد آقا ۹۰ میلیون هم بده کاره ۹۰ میلیون برا اون موقع خیلی بود سال (۹۷ ۹۶)هیچی وارد زندگی شدم مجبور بودم بخاطر اینکه هیچی نداشت پیش مادر شوهر باشم غذای ۷ ۸ نفر رو درست کنم ۳ تا برادر شوهر مجرد و ۲ تا خواهر شوهر کوچیک تر از خودم و خودم و شوهرم و آقاش ننش گذشت طاقت نیوردم بابام میدونست بدبختم کرده شوهرم یه مشروبی و الکی دست بزن رفیق باز همه چی از طرفی خانوادش میگفتن بچه بیار بچه بیار بچه بیار تحت فشار بودم ولی گول نمیخوردم گفتم تو این شرایط برا چیمه

ریشه های ما به اب شاخه هایمان به آفتاب می سد ما دوباره سبز میشویم💚

هیچی برگشتم همه ی وعده وعید هاش باز دروغ بود که اره خوب میشم قول میدم فلان بهمان بدتر هم شده بود خیانت هم شروع کرده بود ولی من این دفعه دیگه هیچ حامی ای نداشتم بابام بهم گفت آبروم رو بردی برگشتی الان مگه دیگه کفنت رو قبول کنم هیچی کلا خانواده رو از دست دادم خلاصه ۱ سال گذشت شوهرم خوب نشده بود که هیچ زندگی برام سخت تر و سخت تر میشد راهی نداشتم شبا دیر میومد خونه روزا تا لنگ ظهر خواب بود تو این مدت من تپل شدم خیلی خشگل شده بودم از خودم تعریف نمیکنم و این کارو هم چندش میدونم ولی خب ظاهرم میگفتن خوبه استایل خوبی داشتم چشای قشنگی دارم همه میگفتن شوهرت دعایی چیزی انداخته بهت که باهاش ازدواج کردی خیلی سری و از این حرفا هیچی دیگه ۶ ماه بعد با بابام اینا آشتی کردیم شوهرم تو شهر خودشون اجازه ی بیرون رفتن رو بهم نمیداد فقط میذاشت برم نونوایی یا فوقش سوپری اصلا اصلا بیرون رفتن ممنوع مگه با خودش منم چند وقتی یکبار میومدم شهر خودمون با دوستام بیرون میرفتم که یه اتفاقی برام افتاد کاش اون روز هیچ وقت نمیومد 💔

ریشه های ما به اب شاخه هایمان به آفتاب می سد ما دوباره سبز میشویم💚

رفتیم کافه اون کافه رو ۷ ۸ باری بود میرفتیم یه روز که داشتیم از کافه برمیگشتیم یه پسر خوش هیکل و بلند قد شاید ۱۹۸ قدش بود چشم ابرو مشکی درست دماغش خدایی انگار عمل شده بود کلی تتو و اکسسوری استایل لش زده بود خدایی هر دختری میدید میگفت کی با اینا میخوابه؟زن اینا کیا هستن؟دوستم تا دیدش از من نیشگول گرفت گفت مریمممممم پسره رو من پشتم به پسره بود یه جوری گفت مریم پسره رو که من با تعجب برگشتم ببینم چی دیده بچه ها دارم غذا درست میکنن وایسید تایپ کنم

ریشه های ما به اب شاخه هایمان به آفتاب می سد ما دوباره سبز میشویم💚

هیچی برگشتم نگاش که کردم دیدم واقعا حق داشت دوستم واقعا راس میگفت منی که شوهرم رو تا الان به چشم پسر خدا میدیدم ولی این پسره اصلا یه چیز دیگه بود آدم میگفت بشینم شب و روز نگاش کنم فقط بدون هیچ کاری بعد حرکات و لحن صحبتش انقد باکلاس بود میگفتم این عمرا به امثال ما حتی نگاه هم بکنه با اینکه خودمم خیلی خوشم اومده بود با اخم برگشتم سمت دوستم گفتم زشته احمق یه جوری گفتی فک کنم کامل فهمید نگاش کردیم بعدشم همچین مالی هم نیست چته تو آب از لب و لوچت سرازیر کرده چقد هولی آخه اینارو با تیکه میگفتم در حالی که خودم عین سگ خوشم اومده بود ولی میدونستم این دوستم دهن لقه اگه میگفتم وای اره خشگله میرفت می‌شست میگفت با مریم رفتم کافه نظر منو تایید کرده پس یه جوری رفتار کردم که اره بدم میاد

ریشه های ما به اب شاخه هایمان به آفتاب می سد ما دوباره سبز میشویم💚

خلاصه از کافه زدیم بیرون همش تو فکر پسره بودم گفتم لعنت به شیطون چم شده خاک تو سرم ولی بچه ها اینم بگم همون شب که پسره رو دیدم کافه ۲ تا در داره و ما از در اون وری زدیم بیرون بعد ها متوجه شدم اون شب اون اصلا مارو ندیده و متوجه حضورمون نشده خلاصه من تایم کمی داشتم برا اینکه تو شهر بابام اینا باشم کلا ۱ ماهی ۴ ۵ روزی میومدم میموندم گذشت ما شب بعدی هم رفتیم همون کافه همین که داخل شدیم درش به صورت پرده ای هست پشت در رو نمیبینی من انقد استرس داشتم که لکنت گرفته بودم حسم میگفت تو کافست وارد که شدیم دقیقا جلوی در نشسته بود نگاهمون به هم گره خورد من سریع نگاهم رو گرفتم و من و دوستم رفتیم طبقه بالای کافه دستام یخ زده بود قشنگ یادمه

ریشه های ما به اب شاخه هایمان به آفتاب می سد ما دوباره سبز میشویم💚

رفتیم طبقه بالا نشستیم یه قلیون سفارش دادیم در کمال تعجب پسره آوردش بالا منو بگو حالت تهوع بهم دست داده بود از استرس دستام انقد میلرزید دوستم متوجه شده بود گفت چته گفتم از ظهر هیچی نخوردم ضعف کردم چیزی نیست پسره این بار نگام کرد یه نیشخند کنار لبش بود دیدم گفت سلام خانوما خوش اومدین دیدم دوستم با خنده گفت سلام آقای گارسون اینا اسپانسری؟گفت هیچ کدوم صاحب کافم من و دوستم پشمامون ریخته بود بعد دیدم دوستم گفت پس دستیار ندارید چرا خودتون زحمت کشیدین اوردین بالا گفت آخه نیستن رفتن باکس قهوه بخرن بیارن درحالی که ما دوتا دستیار رو پشت میز دیده بودیم دیگه هیچی نگفتیم و رفت بعد یه ۱۰ دقیقه گذشت تعداد زیادی آدم تو کافه نبود ۹ شب بود تو شهر ما ۹ شب یعنی نصف شب مثل دخترای تهران نیستن تا ۱ شب بیرون باشن دخترای شهر ما ۶ ۷ غروب خونن برا همین دختری تو کافه نبود ما هم پیچونده بودیم اومده بودیم موزیک کافه پلی بود یه دفعه قطع شد دیدم یه صدا از پایین اومد خانوما یکیتون وصل شه دوست همون پسره بود

ریشه های ما به اب شاخه هایمان به آفتاب می سد ما دوباره سبز میشویم💚

هیچی برگشتم پسره رو دیدم به تک تک آیات قرآن قسم من تا اون لحظه نگاه کثیفی به هیچ نامرحمی ننداخته بودم احساس می‌کردم تمام مرد های دیگه داداشم هستن و اصلا دختر تو باغی نبودم مجرد هم که بودم از این دختر درس خون ها  بودم و شوهرم اولین جنس مخالف بود که به من دست زد

ریشه های ما به اب شاخه هایمان به آفتاب می سد ما دوباره سبز میشویم💚

۲ سال گذشت قرص میخوردم یواشکی جلوگیری میکردم بعد ۲ سال بابام خودش افتاد به دست پام حلالم کن بیا برگرد دوباره درس بخون حامیتم گفتم باشه برگشتم ۶ ماه خونه بابام بودم با کشمکش های زیاد شوهرم راضی شد ۴۳۰ میلیون مهریه بده طلاق بده ولی این بار خودم طلاق نگرفتم اومدم خونه بابام دیدم چقدر وابسته شوهرمم درسته بدی های زیادی داشت ولی خوبی هایی هم داشت نمیدونم دیوونه شده بودم میگفتم غلط کردم اومدم به خواسته ی خودم باز میخوام برگردم عشق عاشقی کورم کرده بود خاک تو سرم بابام خیلی کارا برام کرد مثلا میز صندلی لپ تاب برام خرید گفت بشین درس بخون منو انواع کلاس نوشت گفت پشیمونم گفتم نه من میخوام برگردم که شوهرم چون بچه بود(۱۷ سالم بود)اول های ۱۸ بودم از یه طرف بهم پیام عاشقانه میداد میگفت برگرد با وعده وعید گولم میداد دیوونم می‌کرد میگفت بهم خودکشی کن بخاطر من تا بزار بیای پاشو خودت اصلا پاشو بیا اینجا خلاصه سه شب ۳ نصفه شب اومد در خونمون سر شدم فرار کردم باهاش شهر خودشون که خونه ی بابای من تا خونه پدر شوهرم ۷ ساعت فاصله است

ریشه های ما به اب شاخه هایمان به آفتاب می سد ما دوباره سبز میشویم💚

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز