سرشبی پای گاز بودم فکر میکردم زندگی یعنی که چی چرا زنده ایم اومدیم برای عذاب کشیدن گاهی وسطاش یه خوشی های الکی هم داریم اخرش که چی همه چیزو باید از دست بدیم یا بزاریم بریم اون دنیا همه چی مسغره بازی شدیم برده
هعی نمیذارن یه دقیقه خوش باشیم دیروز سالگرده ازدواجمون بود یادمون رفته بود منتها ساعت ۴ صبح یادم افتاد خلاصه امشب کیک خریدم پدروپسر بالا سر کیک هنوز فوت نکرده باهم میجنگن😑
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.