بنظرت نمیترکه اینجور بگم؟
انقدرم پررو و زبون درازه باز ادامه میده
رفته تو قیافه از یسال پیشک عروسش شدم شعور دوتا دعوت درستم نداره نه محبت میکنه نه چیزی
تا یماهم زنگ نزنی میناله پشت سر پیش شوهرم که چرا زنگ نمیزنه زنت و.. پررو
اگه جلوی فامیل بحث عروسی رو بکشه وسط و بخواد ادعا کنه حقشه بخوره ...ب اون که نگفتیبه درزدی که دیوار بشنوه ، یعنی به همه فامیلشون گوشزدکردی که فضولی ممنوع ....
زنگ زدن هم مناسبت ها بزن، بعدم بگومادرجون شوهرم گفت مادرگله دارن که تماس نمیگیری بذارمن از اول کاری بگم باورکنیدمن باگوشی حرف زدن برام خیلی سخته حتی با دوستامم حرف نمیزنم مگه کارواجب داشته باشیم ....گفتم بجاش هفته ی بارمیام گل روی ماهشون را میبینم که هم ایشون راضی باشن هم ما...
یادت باشه زبون نرم درعین بد اومدن و کینه ای ک ازش داری مجبورش میکنه تسلیم بشه و همسرت هم فکرمیکنه باهاشون خوبی ....
بهتر بابا. برن گمشن
نگو هفته ی بار میام سر میزنم بگو هروقت بشه و بتونیم میایم یه سرمیزنیم ....
ولی بهش عادت بده که دیگه مادرشوهرشده و شما میری خونش باید پذیرایی کنه ...اگه ازاول نری دیگه هی نمیری و نمیری و نمیری ، ازاونور راحته و به پسرش میگه زنت نمیاد و ماجرارو بر علیهت میکنه ....بروخونشون ،خودت فیلم دانلود کن با تی وی ببینید ، با شوهرت و پدرشوهرت حرف بزن و شوخی کن ،خاطره بگو شاید یخش هنوز باهات بازنشده و مدلش اینجوریه
اره بمون ، ب شوهرت دفعات اول بگو عشقم من دلم هوس مثلاجوجه کباب کرده تا تو میری یه مرغ و نوشابه بخری من و مامانت اینجا برنج را میپزیم و سالاد را درست میکنیم ....مطمئن باش به نفعته ، یاد میگیره بایدنگهت داره وازدفعات بعد خودش بیشتر تدارک میبینه ....یا قبلش ب شوهرت بگومثلا من دلم هوس پیتزا کرده شب ب مامانت بگو میایم اونجا دورهم درست کنیم و بخوریم....
الان زوده یه مدت دائم برو و شادو بشاش باش و بندازش روی چرخه تا عادت کنه و بفهمه باید تغییر کنه اگه دیدی راغب نبود ، بگو ...
بعدم برد با ادمهای پررو ، من خودم میرفتم خونه مادر شوهرم میخندیدم و میگفتم خب وقت ناهاره چی درست کنیم ، ب شوهرم سریع میگفتم مثلا فلان چی رو بخر وبیا تامنو مامانت مثلا ته چین بپزیم ...یا میگفتم چی ندارید بگید که بخره ، مثلا میگفت همه چی داریم خودتو اذیت نکن میگفتم پس بپزیم ، باور کن میرفتم تو اشپرخونه دوتا برادرشوهر هم سن و سال خودم هم دارم با خنده بهشون کار میدادم و خودمم ی کمکی میکردم و ی چی میپختیم ، انقدر این کاروکردم که عادت کرد من که میام میمونم پس خودش برای اینکه زندگیش بهم نریزه و پدرشمهرم و شوهرم غر بهش نزنن ازقبلتدارک میدیدو اگه چیزیهم نداشت و میخواست ب خود شوهرم میگفت که بخره ...حالا دوتا جاری داشتم مثل شما نمیومدن ، اروم میومدن و اروم میرفتن من با این کار بهشون یاد دادم بیان ، تا میرفتم ب اوناهم زنگ میزدم میومدن ،خونشچن یه صفایی پیدا میکرد که نگو ، ولی خب حرفاشون را ب دل نمیگرفتم ازچیزی هم ناراحت میشدم باخنده میگفتم ک تویدلم نمونه تهش هم میگفتم من ازشما بیشتر توقع دارم بالاخره بزرگتری ...خلاصه زورشدم عادت کردن ...حالام جاری هام همش میگن تورو دوست دارن چرا همش میگن تو باید باشی ، تو نباشی ما که میریم محل نمیدن چرا چون من عادتشون دادم ....تو هم هرکسی رو میخوای عادت بده از همسرت بگیر تا خانوادش ....ب هرکس هرطوردلت میخواد عادت بده
کاش یادم میدادی
مثلا من جاری کوچیکم باهاشون تو ی خونه زندگی میکنه، خواهرزاذه مادرشوهرمه یجور وقتی میریم انگار زورش میاد نکه شوهرم منو خیلی دوست داره و محل میده جو سنگینه خلاصه بنظرت از قبل زنگ بزنم بگم شب میام بهتر نیس؟ک خوذش تدارک ببینه
این مادرشوهرم دیگ خودشو خیلی زده ب بیخیالی و فقط پشت سر گله میکنه از طرفیم بخاطر فضولیاش دوس ندارم برم نمیدونم چ کنم
بنظرت ب شوهرم بگم کسی ک زنگ نمیزنه لااقل گفتم خودمون بریم یادشون باشه عروسی دارن؟
راستش دوس داشتم شوهرم ارزشمو جا بندازه تو خونوادش مثل من که ب خانوادم میگم پشت سرش که مولا علی اومد خوش امد بگید و خوشرو برخورد کنید
احترام بذارین چون اونم شمارو دوست داره بنظرت ب شوهرم بگم اینارو تو باید جا بندازی؟
