منم همین بودن یچی جالب بگم بعد ۷ ۸ سال توفکرش بودن یشب خواب دیدم ی شهر عجیبی بودم تو کافه اون ادمودیدم و بعله خوابم تعبیر شد....
ساعت ۲ تصف شب تابستون بود بچهام بستنی میخاستم رفتم هایپر دیدم ی اقا بلند جثه خودش داشت با صدای من برگشت جاخورد منم همینجور چش تو جش شدیم سریع بی هیج جرفی مغازرو ترک کرد الان ک دیدمش یکم از دلم زفته