به منم زن داییم می گفت...بعد من بین خواستن و نخواستن درگیر بودم اون به این نتیجه رسیده بود که من مشکل دارم و الکی میگم...الان که دو تا بچه دارم دهنشو بسته.
والا خب
طرف بچه نمیخواد بچش نمیشه اصلا هر چی به خودش مربوطه
من بار اولی که مادر جاریم منو دید ما هنوز عقد نکرده بودیم گفت ببین حق نداری تا ۶ سال بچه بیاری
دختر من تا ۶ سال نیورده ببین چه خوب حوصله بچه داره کیف زندگیش هم کرده
مامانم گفت منم تا ۷ سال نیوردم.گفت اینکه نخوای بیاری مثل دختر من تا نتونی بیاری خیلی فرق داره😐😐😐خیلی حرفش زشت بود
ما نمیدونستیم جاریم چرا نیومده و ربطی هم بهمون نداشت اما مامانم به مادرشوهرم گفته بود‌که دختر خیلی برام عزیزه من ۷ سال بچه دار نشدم خدا اینو بهم داده
احساس خوش بختی اصلاً ربطی به وجود و عدم وجود بچه نداره...همون بهتر اهمیت ندی...من برام مهم نبود ولی اون چون داییمم خودش بچه نمی خواد به داییم و من تهمت می زد که شما ارثی مشکل دارین و به من نگفتین الکی میگین بچه نمی خواین بیش تر از این بدم میومد که خون به جیگر داییم می کرد بیخودی در صورتی که خودش قبول کرده بود بچه دار نشن بعد ازدواج زیرش زد.
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
