بعد گفت خانوادم خیلی اذییتم میکنن مدام میگن بهتر این دختر پیدا نمیکنی ولی خب شاید من روزی پشیمون بشم اما خب تصمیم درستی بود جداییمون
گفتم تو چن روز مونده به خواستگاری زدی زیر همه چی و گفتی بلاتکلیفی ، گفت آره ترسیدم ، من روحیاتتو به عنوان زن آیندم دوست ندارم ، منم گفتم ولی من کلا دیگه دوستت ندارم
داد زد گفت دروغ میگی ، گفتم هر طور میخوای فکر کن ، من دیگه دوستت ندارم ، عصبی شد سریع برد منو گذاشت مطب دکتر ، منم رفتم لبامو ژل زدم زنگ زد گفت منتظرتم کارت تموم شد بیا خودم میبرمت ترمینال ، قبول کردم منتظرم شد ژلم که زدم یک ساعتی بیشتر طول کشید و دوباره سوار ماشین شدم
بعدم گفت گشنمه ها بریم رستوران ، رفتیم رستوران
و بعدم بردم ترمینال ، تو ترمینال فقط میگفت عاشقتم هیچ وقت فراموشت نمیکنم با هر کی هم ازدواج کنم فراموشت نمیکنم
منم گفتم هیچ حسی بهت ندارم هیچ حسی و برام تموم شدی
در صورتی که واقعا دوستش داشتم
حالم خیلی بده ای کاش سوار ماشینش نمیشدم